...یادداشــــــــــــــــــــــت های من

بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟

پاک یادم میرود


 روی نیمکت خاطرات جاخوش کرده بهترین لحظه های زندگیمان... و البته من هم دل خوش
کرده ام به همین لحظه های خشکیده... نگاهم قطره قطره کف پارک می ریزد و تو پناه
برده ای به نفس کشیدن یک نخ،دود خوش طعم... حرف هایت توی کله ام نمی روند، فقط
یکراست می دوند توی دلم... دل بیچاره ی سرکشم... دقیقا نمی فهمم حرف هایت را... و
در جواب سوال:((تو داری به حرفای من گوش می دی یا نه؟؟؟)) با اشاره سرم صادقانه
تایید می کنم که:((فقط دارم لباتو نیگا میکنمو اونارو با رویاهاو تصورام مخلوط
میکنم...)) عجب معجونی می شود!!!

توی طوفان چشم هایت که غرق می شوم؛ یادم می رود که من آبشش ندارم... یادم می رود که
من ماهی حوض چشم هایت نبوده ام... یعنی نمی خواهی که باشم... وگرنه من از گربه ی
چشم های همسایه هم نمی ترسم!!!

برمی گردم به همان لحظه ی زندگیه روی نیمکتمان... تو هنوز هم نصیحت می کنی و من
نگاه... وقتی کنار تو می نشینم؛ یادم می رود فاصله ی 1000 کیلومتریمان، حالافقط و
فقط 1هزارم کیلومتر شده... و دلم فاصله ی میلی متریش را می شمارد تا دلت...
یک...دو...سه... وتو شروع می کنی به خواندن ((هرجابودم با تو بودم هرجا رفتم تو رو
دیدم / تو سبک شدن تو رویا همه جا به تو رسیدم)) گوش هایم هیپنوتیزم بهترین خواننده
ی زندگی ام می شوند... حال و هوای صدایت که بیاید روی شانه ی لحظه هایم بنشیند دیگر
نمی شود کاری کرد... پاک یادم می رود توی دنیای آدم هایی، بجز خودمان زندگی می
کنم... به شانه ی مهربانت تکیه می دهم... کمی که چشمانم گرم می شود... فقط کمی...
چشمانم را باز می کنم و یادم می رود که دیشب چه خواب هایی...

 

[ جمعه 1 شهريور 1392برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 12:44 ] [ باران ] [ ]

باز هم یاد تو

ای عشق..چیستی ؟
خدا را قسم بر من نمایان کن ماهیتت را . چیستی که هر لحظه از تو می گریزم ولی باز
هم در وجودم فوران می کنی؟!
روزگاری خواستم تو را ، روزگاری سپری کردم زیباترین ایام زندگانی ام را با تو.دیگر
بس است .طاقت ندارم که ببینم تو در وجودم هستی و معشوق ...نه!
روزگاریست که دچارت شده ام ، سالهاست که با امید عشقش میگذرانم سخت ترین مشکلاتم
را..اما چه کنم؟
وقتی قلب معشوق سنگدلم این همه لطافت را نمیبیند...
خودت بگو چه کنم؟!
چاره ای جز فراموشی هست؟ جز فرار از تو هست ؟؟!
تو هم سکوت کن ، همچون او که با سکوتش سال هاست من را شکسته است ...!

[ شنبه 5 مرداد 1392برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 2:56 ] [ باران ] [ ]

آغوشی سرد

 

سرشار از نیاز که می شوم ... زانوهایم را بغل می گیرم تا سرمای قلبم را بپوشاند...؛

امن تر از دل سپردن به امیدِ گرمایِ حضورِ گام هایِ توست؛

گاهی برای هزار سال؛ حتی با غم؛ به خانه یِ خالی درونم نمی آیی!

اما؛

من؛

گاهی؛

غافل؛ به انتظارِ آمدنت چنان یخ می زنم؛ که دیگر بغل گرفتن زانوهایم هم گرمم نمی کند!!!

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 15:8 ] [ باران ] [ ]

بقایای عهدی گسسته

 


دامان لحظه هایم از اشک های ریخته و نریخته ام سیراب است! بوی تنهایی ام به
مشامت می رسد یا من بیهوده تلاش می کنم راز پلک های بسته ات را بفهمم؟!!!

لحظه هایم بی تو جیغ نابهنگام ساعتی برای فراخوان بیداری شده که به هیچ
ترفندی آرام نمی گیرد!

بغض است که به شکار سکوت سینه ام آمده؛ در پناه تنهایی ام کمین کرده؛ اما
به آهویِ سبکبالِ هراسانِ احساسم حمله ور نمی شود تا راحتش کند و رهسپار مرگِ
خاموشی احساسش سازد!

شمع وجودم سوسو زنان تلاش می کند بیدار بماند به این امید که در سایه ی شمع
حضورت جانی تازه بگیرد؛ برخیزد و از نو زیبا بدرخشد... صد افسوس ... و چه
تلاش بی معنایی...!

آنقدر از های و های گریه سرشارم که می خواهم در خنده های بی دلیلِ لحظه هاییِ
غرق در سرمستی احمقانه شناور شوم...

می دانی؛چیزی در درونم؛ سخت سادگی روح و روانم را به سخره می گیرد... حتی
به لحظه یِ آسمانی خیالت را باور کردن تلخ می خندد!

نمی بخشم هر اشکی که در خانه ی چشمم به نشان دلشکستگی نشست...؛از یاد نمی
برم تنم را که از عطر گمنامی به نشان بی مهری به لرزه در آمد...!

می دانی؛

های و هوی درونی ام صادقانه تر از آن بود؛ که به بازی گرفته شود... ؛ بی
ریا تر از آن بود که نادیده طرد شود...؛ مهربان تر از آن بود که مورد بی
مهری واقع شود...
این روزها؛ از آن سوز غریب دلبستگی کودکانه ام؛ چیزی جز خاکستری سرد از
عهدی گسسته؛ تلخ از سکوت و سخت تاریک بر جای نمانده!

 

[ چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 9:35 ] [ باران ] [ ]

گریز!

از من گریزانی که آسمان را برای چشمانت می خواهم؟!
که خورشید را پرنور در جای جایِ قلبت آرزو می کنم؟!!!
.
.
.
از من گریزانی که امتداد نگاهت، طلایی وجودم را می سازد،
و لبخند درونی ات، شادی قلب و اشکِ از شوق را در چشمانم پدیدار می کند؟!
.
.
.
مرا متهم می کنی؟
مرا که فریاد از خشم تو، خاموشی قلبم را برای همیشه فرا می خواند؟!!!
.
.
.
اینک گریزانم از وادی گامهایت، که جای قدم هایم را گویی با نفرت همراهی می
کند، امتداد نگاهم را تلخ می خواند و گرمای درونی ام را به آتشی سوزان از
بی مهری تشبیه می کند!
.
.
.
گریزانم از تو،
از تو که مرا،
نه آنچنان که می اندیشم،
آنچنان که می اندیشی باور می کنی!

 

[ شنبه 20 آبان 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 17:44 ] [ باران ] [ ]

دلسرد


دلسردتر از آنم که حقیقت نهفته در درونم را آسان به سردی کلامت بفروشم!
خسته تر از آنم که از برای تو جویبار چشمانم را بارانی کنم!
آسان فراموشمت می کنم،
به بی صدایی لبخند عمیقی که بوی حضورت را می داد،
و می گریزم تا هر آنجا که آهنگ صدایت، حتی اگر بوی تعلق گرفت، در آسمان بی
جان خیالم شناور نگردد!
رهایت می کنم،
آسوده
با همان آرامشی در صدایت، که تو به قیمت آن، ساده تر از آنچه چشمانم باور
می کرد، از من گذشتی!

 

[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 13:42 ] [ باران ] [ ]

تلنگر نزن،میشکنم

 این روزها پوستم کمی نازکتر شده

این روزها طاقتم کمی بی حوصله تر شده

این روزها انتظارم کمی بی صبرتر شده

این روزها شبهایم کمی بی ماه تر شده

این روزها دست هایم کمی خالی تر شده

این روزها وجودم پر از تَرک شده....
.
.
تلنگر نزن ،
.
.
می شکنم

خندیدن خوب است...

قهقهه عالی است ...

گریستن آدم را آرام می کند...

اما لعنت بر این بغض....

زندگی بافتن یک قالی است. نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی،

نقش را اوست که تعیین کرده، تو در این بین فقط می بافی،

نقشه را خوب ببین نکند اخر کار قالی زندگیت را نخرند.....!!!

هروقت می گویی «درست می شود»،

تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ می بازد

همیشه نمی توان زد به بیخیالی و گفت:
تنها آمده ام …. تنها می روم !

یه وقتایی

حتی برای ساعتی یا دقیقه ای

کم می آوری

دل وامانده ات یک نفر را می خواهد !

اه لعنتی دوست داشتنی…نه میتونی بگذری… نه میتونی…

تفاوت را ببین..!

تو از کنار من بی تفاوت عبور میکنی...

و من وقتی رد پایت را می بینم...

بغض می کنم...!

 

[ یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 9:35 ] [ باران ] [ ]

برگرد!

 

 سر خـــــــط تمامـ شعرهايمـ نامـ "تــــــو"را به جا نقطه گذاشتــه امـ

كاغذ كاغذ،خط به خط،قلمـ به قلمـ دستهاي تو را كشيده امـ

همان دستهايي كه بي پروا دستمـ را گرمـ ميكرد...

سر خط تمامـ حرفهايم نيز تو موج ميزني

گاهي يادمـ ميرود نيستي،نبودي،نخواهي بود

گاهي فراموشـــمـ ميشود شبهايمـ را فقط ســتاره ها روشن ميكنند

گاهي يك عمــــر تنهــــــــــايي را فراموش ميكنمـ

از نگاه سرزنش گر پنجره همـ نمي ترسمـ

حتي تيك تاك ساعتهاي بي توهمـ خسته امـ نمي كند

ميدانمـ برگشتت دست هواي رازقي هاستــ

باغچه دلتنـــگيمـ را رنگ چشمهايت زده امـ

ماهي ها هـــــــمـ اين روزها درهـــواي تو نفس تازه ميكنند

بعضي وقتها كه دلم زياد ميگيرد از "تو"مي نويسمـ

و امروز نيز همان وقتهاستــــــ

كه تو نيستي و هنوز از "تو"مي نويسمـ

و شكايت چشمان سفيد صفحه و دستهاي آبـي قلمـ

چيزي از شوقمـ كمـ نميكند

آسمانها را پاره پاره كردمـ و زير پايمـ گذاشتمـ

براي رسيدن به "تـــــو"

به تو گذشته اي كه برايمـ بقچه كرده بوديـــــــ

تو مي دانستي من آدمـك اين قصه نيستمـ

اما هر روز نقشمـ را پر رنگتر كردي

سرخط تمامـ عاشقانه هايمــ!!!

بَرگــــــرد

ساعت،ديوار،حتي اين كاغذ،از حرفهاي پر از"تـــــــــو"خسته اند

امروز قول آمدنت را به گلهاي قالي كه اشكهاي دوريت خيسش كرده بود دادمـ

امروز قول آمدنت را به ردپايي كه سالها نگهش داشته بودمـ،دادمـ

واژه واژه بارآن مي شومـ تا روي بي وفاييت را بپوشانمـ

برگـــــــرد

جاي نبودنتــ خيسِ خيس استـــــ......

 

[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 13:56 ] [ باران ] [ ]

خواندی: « زیرِ باران باید رفت »

خواندی: « زیر بــــــــاران باید رفت »
و رفتی.
از بـــــــاران، بدم می‌آید دیگر

در ماه مهـــــــــر بادهای پاییزی بی مهــــــــــری را با برگ درختان آغاز میکنند . . .


دلم تنـــــــــگ است دلم اندازه ی حجم قفس تنــــــــگ است صدایـــــم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در
قلب من پاییز طولانیســـــــــــــت...

 

من هوای تو رو دارم،بذار بی وقفــــــــــــــه ببارمـــــــــــ
حالا که سهم من اینه،هیچ گلایه ای ندارمــــــــــــــ . . .

 

وقت رفتنت آســــــــــــــــــمون بارید...
و تو چقدر خوشحال بودی و من همـــــــــــــ ...
کاشکی میدونستی به اندازه قطره های بارون دلتنگـــــــت میشمـــــــــ ...

و اینکـــــــــــــ بــــــــــاران …
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند!
و چشمانـــــــــــم را نوازش می دهد…
تا شاید از لحظه های دلتنـــــــــــگی ام گذر کنیـــــــــ!

 

[ جمعه 14 مهر 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 12:31 ] [ باران ] [ ]

هیچ چیز ویرانگرتر از آن نیست که...


خاطرات چوب های خیسی هستند که با آتش زندگی نه می سوزند و نه خاکستر می شوند !
 
تو و بهار برایم دو فصل مشترکید ، ز ره رسیدنتان رفتن زمستان است .
 

ترکم مکن ای عشق ، من بی همزبانم ،تنها تویی ای نازنین آرام جانم ،اینجا کسی در
سینه اش رویا ندارد ، دل را سپردن تا ابد معنا ندارد .
 
دیگر نمیدانم که را باید صدا زد ،این قلب را تا کی به طوفان بلا زد ،من باغبان
فصلهای انتظارم ،تو خوب میدانی من اینجا بی قرارم .
 
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست ،گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست ، من نگاهت
را کشیدم روی تاریخ غزل ، تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست .
 
تمام خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا ، عطر
دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد


هیچ چیز ویرانگرتر ازاین نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشته ایم عمری
فریبمان داده است یکی باش برای یک نفر ...نه تصویری مبهم در خاطره ها

 

 

[ چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 12:20 ] [ باران ] [ ]

عهد با دل

 

تا حالا کنار دلت شرمسار نشسته ای؟

.

.

ادامه مطلبو بخونید و حتما نظرتونو بگید...


ادامه مطلب
[ جمعه 24 شهريور 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 10:32 ] [ باران ] [ ]

بی مقدمه...میمیرم


یکی بود یکی نبود... نه!! قصه ی من اینگونه آغاز نمی شود، حقیقت آغاز قصه ی من این
است هرگز نبود. رفتنت که مقدمه نداشت و من نیز فرصتی برای مقدمه سرایی ندارم بگذار
بگویم که بی تو دارم میمیرم. سمفونی هق هق گریه های من ترانه هایم را دوچندان می
کند و من در دریای چشمانم بی مهابا از بی تو بودن غرق می شوم. کاش بدانی چقدر سخت
نفسم بالا می آید گویی با بغض در گلویم گره خورده اند و من در سقوطم هزار رویای
زیبای عاشقانه را سقط می کنم و درد می کشم درد را میفهمم درد را حس می کنم درد را
لمس می کنم درد را می نویسم و یکی میشوم با او من با درد و درد با من. در انبوه
ثانیه های بی صاحب دنبال آشنایی می گردم که فقط خوابش را برای کمتر از ثانیه دیده
ام. چون تصویری در مه با تو در لحظه هایم قدم زدم و عاشق شدم اما افسوس که زندگانی
مه دیری نمی پاید مه که تمام شد من بودم و پاهایی که تاول زده بود و جاده ای که فقط
رد پای قطرات حضورت را داشت و من دیگر فرصتی ندارم بگذار بی مقدمه بگویم بی تو دارم
میمیرم..................
 

[ دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 20:55 ] [ باران ] [ ]